باید بنویسم.
۱- بهم نشون داد که چیزی که میخوام رو داره. در کمال نجابت. "کمال" نجابت به معنی واقعیش...
۲- صبح بهش گفتم که کسی هست که ۶:۳۰ صدام میکنه و باعث میشه با یه حسی بیدار شم، تویی؟
گفت نه. با چه حسی؟
گفتم با حس اینکه الان نمازم قضا میشه و کاش یه کم زودتر صدام میزد :))
میگه: تو مگه نماز میخونی؟ چرا؟
میگم برای اینکه برم بهشت، بلکه اون دنیا از دستت در امان باشم.
میگه: حاضرم از تمام غلطهام توبه کنم، اگه مطمئن باشم بهشت جاییه که توام توشی...
زبونم بند اومد و بند دلم پاره شد و گر گرفتم و همهی اینها و این چیزهای عجیب رو همزمان تجربه کردم.
:: بازدید از این مطلب : 121
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0